محل تبلیغات شما

خب درپروسه گند اخلاقی و بی اعصابی و حال بدی قبل از تولد بسر میبریم :)

دیشب پدر و مادرا منو سورپرایز کردن . واقعیت اینه که سورپرایز نشدم ولی خوشحال شدم از اینکه به فکرم بودن و ذوق کادوهامو داشتم ، مامان خودم که طبق معمول دلار داد و اونوریام پول و شهرامم واقعا نمیدونم از کجا به فکرش رسیده بود ولی رفلکتور خرید بود برام ! لازم داشتم ولی اخرین چیزی بود که فکر میکردم کسی برام کادو بگیره . کلی دیشب خوردیم و خندیدیم و زحمت دادیم به اولیامون :))

ازونجایی که شهرام باید هر هفته چند روزی مریض باشه و برینه تو روزهای تعطیل خودش و خودم، دیشب به دلیل زیاد غذا خوردم وارد مرحله تازه ای از مریضی شد و علاوه بر شب نخوابیدن حالت تهوع شدید هم گرفته . دکتر که نمیره ، گوشش هم بدهکار حرفای من نیست ، فقط درد میکشه و با حالت نزار افتاده روی تخت و تلافی دیشب نخوابیدن رو داره تو عصر دلگیر ترین عصر سال ؛ یعنی تولد من داره در میاره . 

به روز زن که اعتقادی نداره و تولدمونم که اینگونه برگذار شده ، فردام بعید میدونم کسی خبردار بشه که روز تولدمه .ازونجای که من هیچ جا ننوشتم که تولدمه ، کسی هم نمیفهمه و یه تعداد محدودی بهم تبریک میگن و بقیه هم احتمالا اصلا متوجه نمیشن که تولدمه .

هرکاری میکنم که نزدیک تولدم حالم خوب بشه، نمیشه . یه اتفاق بدی میوفته ، یه دلگیری پیدا میکنم ، یه کسی چیزی میگه و در نهایت ریده میشه توش.

فکر میکنم بهترین هدیه ای که میتونستم داشته باشم اینه که شهرام یکم به سلامتیش برسه و یه قدمی برداره


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها